آرمیتا و آناهیتاآرمیتا و آناهیتا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

ARMITA&ANITA

دختری

دختري خوابيده در مهتاب، چون گل نيلوفري بر آب. خواب مي بيند. خواب مي بيند كه بيمارست دلدارش. وين سيه رويا،شكيب از چشم بيمارش باز مي چيند.     مي نشيند خسته دل در دامن مهتاب: چون شكسته بادبان زورقي بر آب. مي كند انديشه با خود: از چه رو كوشيدم به آزارش؟ وزپشيماني،سرشكي گرم مي درخشد در نگاه چشم بيدارش.   روز ديگر، باز چون دلداده مي ماند به راه او، روي مي تابد ز ديدارش، مي گريزد از نگاه او. باز مي كوشد به آزارش... ...
13 بهمن 1391

اولین پست بابایی

سلام بر دختران عزیزم اولین بار است برایتان پیام می نویسم. از خدا برایتان عزت وتندرستی،شادی،توفیق روزافزون خواهان وخواستارم انشاءالله در کنار مادر عزیزتان واین حقیر زندگی سبز و شاد داشته باشید و در آینده بتوانید به درجات عالیه انسانیت و علم نايل شوید.   ...
13 بهمن 1391

زندگی چه می گوید؟

  امروز که از خواب بیدار شدم از خود پرسیدم زندگی چه می گوید ؟ جواب را در اتاقم پیدا کردم پنکه گفت خونسرد باش! سقف گفت : اهداف بلند داشته باش! پنجره گفت : دنیا را بنگر! ساعت گفت : هر ثانیه با ارزش است! آیینه گفت : قبل از هر کاری به بازتابش بیندیش! تقویم گفت : به روز باش! در گفت در راه هدف هایت  سختی ها را هل بده و کنار بزن! زمین گفت : با فروتنی نیایش کن! بابایی ...
13 بهمن 1391

اصل زندگی

  زندگی تو بازتاب اندیشه های توست ، هر آنچه را که ذهن تو باور کند به دست می آوری و آنچه را که محکوم کنی از دست می دهی.  و این را بدان که :  خوشبختی بر 3 اصل استوار است :   ۱- فراموش کردن گذشته  ۲ - غنیمت شمردن حال   ۳-امیدوار بودن به آینده برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد  چون بر این باورند که :  یا راهی خواهم یافت  یا راهی خواهم ساخت  اجازه ندهید پرنده ی اندیشه ی شما بر روی شاخسارهای فقر و  نداری لانه کند.  به ثروت هایی که می توانید بدست آورید بیندیشید.  زیرا این اندیشه های ثروت طلبانه اند که ثروت می آفرینند. من موفقم ... من ثروتمندم . &n...
13 بهمن 1391

مادر

    یک کودک ،کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: "می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟" خداوند پاسخ داد: "از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. " اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه. اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخندی زد گفت: " فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. " کودک ادامه داد: " من چطور می توانم بفهمم مردم چ...
13 بهمن 1391

نصیحت

از پل نامردان عبور نکن بگذار تو را آب ببرد . از ترس شیر به روباه پناه نبر بگذار شیر تو را بخورد ! ببر باش و درنده ولی از کنار آهوی بی پناه به آرامی گذر کن . (کورش کبیر)
13 بهمن 1391

بیاییدمهربانترباشیم !

  سلام به همه دوستان عزیزم وهمینطوردخترای کوچولوم که این پست الان برای افکارکوچیکشون خیلی بزرگه امابعداکه خوندن میتونن یه چیزایی رودرک کنن . یه مادربرای بچه اش چی میخواد؟؟؟مسلماسربلندی خوشبختی وشادی که دوست داره برای همیشه به جابمونه .. یه سری آدم واقعی و مهربون مثل مدیر و یاافرادزحمتکشی که حتمابرای ایجادیه دنیای مجازیه پاک تلاش میکنن مثل همین دنیای ما(نی نی وبلاگ) که مادرهایی مثل مابرای ثبت لحظه به لحظه دلبندشون گاهی ازخواب یاکارهاشون میزنن که فقط درآینده شادی و رضایت کودکشون روببینندووقتی به نظاره گذشته میشینن تمام خستگیهاشون به یه جاتموم شه . قصدم ازاین پست گفتن دو مطلبه : تشکرازنی نی وبلاگ مهربون که با توانم...
13 بهمن 1391

از یاد رفته

  ياد بگذشته به دل ماند و دريغ نيست ياري كه مرا ياد كند ديده ام خيره به ره ماند و نداد نامه اي تا دل من شاد كند خود ندانم چه خطائي كردم كه ز من رشته الفت بگسست در دلش جائي اگر بود مرا پس چرا ديده ز ديدارم بست هر كجا مي نگرم، باز هم اوست كه بچشمان ترم خيره شده درد عشقست كه با حسرت و سوز بر دل پر شررم چيره شده گفتم از ديده چو دورش سازم بي گمان زودتر از دل برود مرگ بايد كه مرا دريابد ورنه درديست كه مشكل برود مي كشندم چو در آغوش به مهر پرسم از خود كه چه شد آغوشش چه شد آن آتش سوزنده كه بود شعله ور در نفس خاموشش شعر گفتم كه ز دل بردارم بار سنگين غم عشقش را شعر خود جلوه ئي از رويش شد با كه گويم ستم عش...
12 بهمن 1391

اگه من یه روز نباشم؟

سهم من از تو چی بوده؟ پشت پا یا خنجر از پشت تو منو دوستم نداشتی حتی قد نوک انگشت سهم من از تو چی بوده؟ جای خالیت توی خونه حق دارن آدما ولله که به من میگن دیوونه نگو یه فرصت دیگه کار از این حرفا گذشته دیگه چاره ای جز این نیست آخه کار سرنوشته نگو یه فرصت دیگه خود من هم کم آوردم حیف اون همه نوازش چقده غصتو خوردم برو با خیال راحت من ازت گله ندارم حرفشم نزن عزیزم آخه حوصله ندارم برو با خیال راحت اینجا قلبی نشکسته دیگه بر نگرد که اینجا کسی منتظر نشسته یه روزی می رم اگه من یه روز نباشم کی از عشقت می میره؟ یه روزی می رم و اون روزه که گریه ات می گیره اگه من یه روز برم برای کی ناز می کنی روی بوم کی می شینی با کی پرواز می کنی ...
12 بهمن 1391

امانت های الهی

  اين روزها در مسير وبلاگ گردي و سر زدن به دوستان مجازي ام اتفاقاتي برايم افتاد ... از طريقي دوستي با پرهام و مادرش آشنا شدم،پسر هشت ساله اي كه به فلج مغزي مبتلا شده و از طريق او با فرشته هايي مشابه پرهام كه الحق كه نام فرشته برازنده خودشان و نام مادر واقعا برازنده مادرانشان است و بايد در برابر اين آسمانی هاي روي زمين سر تعظيم فرود آورد.به قول همان دوست، مادر پرهام همچون آبي كه روي يك انسان خواب بريزند از خواب بيدارم كرد و ديدگاهم را به اين نوع بچه ها كه هميشه فكر مي كردم وسيله اي براي امتحان والدينشان هستند و روزي هزار بار خدا را شكر مي كردم كه مرا براي اين امتحان سخت انتخاب نكرد ،تغيير داد و فهميدم كه اين من هستم كه با ...
11 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARMITA&ANITA می باشد